نزدیکیهای ساعت ٩ صبح بود که تقریبا همه اعضای گمرک برای بازکردن و تفتیش چند صندوق چوبی خوش ظاهر گرد یکدیگر جمع شدند.
پیشخدمتها با تیشه و تبر به کندن میخ و تختههای روی جعبه مشغول شدند و پس از آن که پوشال روی صندوقها را پس زدند بوی خوشی برخاست که همه مطمئن شدند صندوقها محتوی شکلات میباشند.
طبق معمول در یک قوطی باز شد و یکی از کارمندان برای خود و رفقایش از آن شکلاتها مقداری برداشت.
یک ساعت بعد صندوقها میخکوب و برای تحویل شدن به صاحب جنس آماده بود.کارمندان نیز در پشت میزهای خود مشغول کار شدند ولی گاهگاهی صدای زنگ بلند میشد و کارمندان به پیشخدمتها ارد آب خوردن میدادند.
صدای قار و قور شکم اعضای دله گمرک از هر طرف بلند بود و در عرض چند دقیقه هجوم عمومی به طرف مستراح شروع شد
ولی بدبختانه یا خوشبختانه عمارت گمرک بیش از یک آبریزگاه گلی و یک آفتابه حلبی نداشت.
در این گیرودار رئیس بیچاره دفعتا متوجه خود شد و دید که شلوار خود را مظفرانه کثیف کرده است! خواست به گوشهای برود و شلوار خود را عوض کند که ناگهان اتومبیل شیک آخرین سیستمی جلوی عمارت گمرک ترمز کرد و یکی از بازرسهای معروف گمرک جنوب که مامور سرکشی گمرک بود پیاده شد.
از پلهها بالا رفت، هیچکدام از اعضا را ندید. از درون اتاقها هم صدای نفسکشی شنیده نمیشد. بدبخت با عصبانیت به طرف اتاق رئیس رفت. رئیس بدبخت از مشاهده بازرس خود را باخت و رنگ از رویش پرید و از این که به علت اشکالات فنی! نمیتوانست از جا بلند شده و تعارف بکند بیاندازه شرمگین شد با این حال با لکنت زبان خیر مقدمی گفت و اضافه نمود که به علت رماتیسم و درد پا قادر به تکان خوردن نیستم و بعد هم زنک زد تا فراش آمده و برای مهمان تازه وارد چای و شیرینی بیاورد ولی هیچکس در راهروهای عمارت وجود نداشت تا به زنگ رئیس پاسخ دهد!
بازرس در حالی که از این قضیه در فکر فرو رفته بود چند دور با عصبانیت طول اطاقها را طی نمود و در این اثنا یک مرتبه چشمش از پنجره به بیرون افتاد و از مشاهده هجوم اعضا و معاون گمرک به مستراح بیاختیار خندهاش گرفت. مخصوصا چندنفری که طاقت نیاورده و دولادولا در گوشههای حیات، پشت درختهای نخل مشغول! شده بودند، توجهش را بیشتر جلب کرده و بر تعجبش افزوده بود! بوی تعفن گیج کنندهای فضای گمرک را معطر ساخته بود!
تمام این جریانات که باعث رسوایی کارمندان گمرک گردیده بود شاهکار یک جوان ارمنی بود که مرتبا از آمریکا شیرینی و شکلات وارد میکرد و چون هر دفعه بیش از نصف هر صندوق را آقایان محض تبرک! میچشیدند و طبق معمول هیچ مرجعی هم برای شکایت نداشت، حقهای به کار زده و یک بار سفارش داده بود که برای او شکولاکس یعنی شکلات مسهل بفرستند و به طریقی که ملاحظه شد به بهترین وجهی انتقام خود را از شکمهای دله کارمندان گمرک گرفت!
نظرات شما عزیزان: